افكار عمومى، بازتاب افكار خصوصى افرادى است كه دور هم گرد آمده اند تا بر پايه مشتركات انديشه ها و خواسته ها، و از طريق گفتمان به يك انسجام و وحدت برسند و به خواسته هاى خويش جامه عمل بپوشانند.
از آن جايى كه عموم مردم از خرد معمولى برخوردارند، انديشه هاى ايشان نيز معمولى و شناخت ايشان ساده و معمولى مى نمايد; از اين رو برخى از انديشوران و فيلسوفان غربى،[1] آراء و افكار عمومى مردم را پر ارج و با ارزش نمى شمارند; چون اين افكار چيزى بيش از شناخت معمولى نيست و در حقيقت چون هيچ گونه رابطه ضرورى ميان افكار عمومى و حقيقت در كار نيست، افكار عمومى به سطح افكار ذهنى معمولى تنزل مى يابد كه نماينده حقايق نيست بلكه واقعيت هاى پيش پا افتاده اى است كه عقل موهوم در پى رسيدن به آن است و به آن در زندگى اش بسنده مى كند; بنابراين در اين دستگاه تحليلى، افكار عمومى اساساً از روشنگرى و تحولات ساختارى جدا مى شوند.
در حقيقت افكار عمومى به نحوى كه در حوزه عمومى در اين سطح و اندازه بروز و تجلى مى كند، چيزى جز آگاهى كاذب نيست. بنابراين ميان افكار عمومى و حقيقت بايد جدايى فرض كرد. البته مى توان در پژوهش هاى ميدانى از افكار عمومى براى يافتن حقيقت از نظرگاه فلسفى و انتزاعىِ عمومِ مردم بهره جست، چون افكار عمومى بازتابى از سطح انديشه هاى فلسفى ايشان است.
اين انديشوران براى رسيدن به تحول ساختارى در حوزه عمومى و در حقيقت ايجاد روشنگرى از سطح بالا و از سوى فرزانگان به نوعى خشونت دعوت مى كنند. فشار را از بالا و فروپاشى هنجارها، روش ها و ارزش هاى عمومى مردم مى تواند در اين سير تكامل و رشد حوزه عمومى تأثير گذار باشد.
از ديدگاه قرآن مى توان بدون خشونت و واژگون سازى خشونت آميز نظم اجتماعى كنونى را دگرگون ساخت و به چيزى شبيه حوزه عمومى و تحول ساختارى در آن دست يافت، البته اين بدان معنا نيست كه براى تحقق گفتمان عمومى آزاد و نامحدود و دگرگونى، وقوع تحولات بنيادين و برخى فشارها مهم و ضرورى نيست; اما به اين اميد دارد كه مى توان با روشنگرى و افزايش سطح خردورزى خصوصى به افزايش سطح خردورزى در افكار عمومى دست يافت و در حقيقت قرآن به دگرگونى از راه و روش گفتمان ايمان بيشترى دارد، از اين رو با پيش گرفتن ادبيات خاص گفتمان در دو دوره مكى و مدنى، به مسأله افكار عمومى و تحول بنيادين از طريق افزايش سطح خردورزى توجه مى دهد.
تبيين و تحليل انديشه هاى هستى شناسانه روشى بود كه قرآن در پيش گرفت، اين روش، بيان صرف انديشه هاى انتزاعى نبود بلكه با بيان توصيف و تمثيل و نمونه هاى عينى و ملموس به افراد جامعه اين فرصت را بخشيد تا آن چه را مى بينند با آن چه مى انديشند هماهنگ سازند. قرآن انديشه هاى نظرى را كه حاوى عالى و عميق ترين مباحث فلسفى سنگين، انتزاعى است چنان با زبان ساده اى بيان مى دارد كه از هيچ گونه پيچيدگى فلسفى برخوردار نباشد. مطالب توصيف و تمثيلى و عينى و ملموس در آن بسيار است. بحث هاى نظرى، انتزاعى و انديشه اى اغلب با به ميان كشيدن نمونه هاى عينى و گفتگو درباره اعمال و رفتار و كنش ها و واكنش هاى انسانى روشن مى شود.
حوزه عمومى و افكار عمومى در يك فرايند طولانى و در طول بيست و اندى سال به رشد و بالندگى مى رسد و جامعه در يك روند طولانى به تحول ساختارى دست مى يابد، حوزه عمومى از سطح آگاهى كاذب به يك آگاهى بسيار بالا مى رسد و حقايق چنان با واقعيت ها پيوند مى خورد كه انسان ها نمود و نمودارى از حقيقت مى شوند و انتزاعات در شكل عينى و تجسمى خود را نشان مى دهد. نقشى كه حوزه عمومى در حيات انديشه اى جامعه ايفا مى كند اينك به ديگر نهادهايى كه صورت ظاهرى از يك حوزه عمومى به شيوه كامل و درست را باز توليد مى كند، منتقل مى شود. نهادهايى كه در يك جامعه مدنى شكل گرفته است و نهادهاى مدنى خود را به صورت روشن و آشكارى نشان مى دهند. در اين جامعه قرآنى حوزه خصوصى و عمومى چنان به همترازى دست مى يابند كه تفكيك فرزانگان و نخبگان فرهنگى و اجتماعى از حوزه عمومى دشوار است.
بر خلاف آن در جامعه جاهلى و حتى جوامع مدنى غير قرآنى اين حالت به چشم نمى خورد، حوزه عمومى هر چند با روشنگرى هايى در يك سطح بالايى قرار مى گيرد ولى هرگز در سطح و همترازى با حوزه خصوصى نيست. و گونه اى مخدوش از آن را باز مى نماياند، شكل آرمانى مى گيرد و مبادله آزاد انديشه در ميان افراد برابر به اشكال ارتباطى نه چندان درست و به شكل روابط عمومى خود نمايى مى كند.
قرآن حوزه عمومى را در يك تحول ساختارى آن چنان دگرگون مى سازد كه مبادله آزاد انديشه در ميان افراد به اشكال ارتباطى درست صورت مى گيرد و افكار عمومى ـ از آن جايى كه در سطح قابل قبولى از همترازى با سطح فرزانگان و نخبگان حوزه خصوصى است ـ مى تواند نقش و جايگاه خود را بنماياند.
گفتمان و مباحثه آزاد عقلانى فارغ از هر گونه سلطه در جامعه قرآنى آن چنان قوى و بنيادين است كه حوزه عمومى در هر گونه تحولات عميق فرهنگى، اجتماعى و سياسى همان نقشى را ايفا مى كند كه مى بايست در جامعه آرمانى نخبگان، فرهيختگان و فرزانگان ايفا مى كردند. حقايق در انسجام ميان انديشه و عمل همان واقعيت هاست; و تضاد ميان انديشه، عمل و نيز حقايق و واقعيت ها كمترين حالت را نشان مى دهد.
قرآن از جامعه جاهلى پيشين اين انتقاد را پيش مى كشد كه حوزه عمومى بدون هيچ گونه معيار و شاخصه هاى عقلانى سنت ها را به طور كوركورانه به نسل هاى آينده انتقال مى دهد و نسل هاى آينده نيز بدون تحليل و بررسى از آن سنت ها پيروى مى كنند. «وَ إِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُواْ مَآ أَنزَلَ اللَّهُ قَالُواْ بَلْ نَتَّبِعُ مَآ أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ ءَابَآءَنَآ أَوَ لَوْ كَانَ ءَابَآؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْـًا وَ لاَ يَهْتَدُون»[2] افكار عمومى در اين فرايند به جاى آن كه نقش اثباتى و سازنده اى را ايفا كند يك نقش منفى را به عهده گرفته و نسل هاى آينده را به پذيرش سنت هاى نادرست و روش ها و انديشه هاى غير عقلانى وادار مى سازد.
جامعه به جهت فشار افكار عمومى مى كوشد تا آگاهى كاذب خود را به نسل بعدى انتقال دهد. و روش هاى جامعه پذيرى بيشتر يك حالت فشار و خشونت را به همراه دارد. طرد و سانسور انديشه هاى نوينى كه با بنيادهاى حاكم جاهلى در تعارض است، روشى بود كه در جوامع جاهلى برقرار بود. تقليد كوركورانه از سنت هاى آبا و اجداد و نياكان از آن لحاظ براى جوامع جاهلى ارزش داشت كه وحدت و انسجام جامعه جاهلى را به همراه داشت. فروپاشى سنت هايى هر چند بر انديشه هاى نادرست و هستى شناختى باطل بنياد نهاده شده بود، مى توانست انسجام و وحدت جامعه جاهلى را به همراه داشته باشد. از اين رو تأكيد بر باورها و سنت ها تأكيد بر حفظ و انسجام و وحدت جامعه بود.
قرآن با تحليل و بررسى انديشه هاى انتزاعى كه خاستگاه كنش ها و واكنش هاى عملى جوامع جاهلى بود، در حقيقت ساختارهاى جوامع را هدف خود قرار داده بود. با فروپاشى آگاهى كاذب و تحول در انديشه ها و كاستن فشار بيرونى جامعه پذيرى، اين اميد وجود داشت كه ساختار جامعه متحول و دگرگون شود. از اين رو پيكان كارزار به سوى اين سنت ها و انديشه ها نشانه گرفته شد. قرآن با در هم ريختن بنيادهاى انديشه هاى جوامع جاهلى و نقد و تحليل نشستن آن در ترازوى خرد و عقلانيت نه تنها به امر فروپاشى صرف اقدام نكرد بلكه گام به گام با زدودن يك يقين جاهلى كاذب و آوردن يك جانشين به حق و درست كوشيد تا در يك فرايند دور از خشونت تحول ساختارى را در جامعه پديد آورد و حوزه عمومى را ناخواسته و خواسته به سوى تحول براند. افكار عمومى در يك فرايند طولانى از جنبه اثباتى سنت هاى غلط جاهلى به سوى نفى آن سنت ها كشيده شد و در ضمن با بهره گيرى از همين افكار عمومى جايگزين مناسبى را در سطح جامعه مطرح ساخت.
حوزه عمومى در يك فرايند به نسبت طولانى بيست ساله از سطح آگاهى كاذب ناهمتراز به سطح آگاهى همتراز مناسب ترقى و رشد كرد، به گونه اى كه هر يك از افراد جامعه نه تنها از انديشه و جهان بينى و كنش و واكنش هاى فردى و هويت فردى برخوردار بود بلكه در يك سطح بالاتر از هويت جمعى و مشتركات زيادى نيز برخوردار گرديد. اعتدال ميان هويت هاى فردى و جمعى و نيز همترازى ميان اقشار مختلف جامعه، نقش و جايگاه فردى و اجتماعى يكايك افراد را افزايش داد. اين تحول ساختارى و انتقال از يك حوزه بسته به حوزه عمومى آزاد با گفتمان و همترازى همراه با اجتناب از هر گونه خشونت در ابعاد انديشه اى و رفتارى مى تواند الگو و سرمشق مناسبى براى تحولات در جوامع كنونى انسانى باشد.
پيش از تحولات فرهنگى و ساختارى برخاسته از وحى و قرآن، تنها گروهى از روشنفكران در تراز بالاتر و در سطح انديشه هاى اهل كتاب در حجاز مى زيستند. آنان نفوس و عقول خود را آزاد گذاشته بودند تا از لحاظ فرهنگى از اقوام پيرامون ايشان كه از درجه برترى از تمدن برخوردار بودند، تأثير بپذيرند و از جهان هاى ناشناخته و فرا گرفتن انديشه هاى تازه و جذب كردن آنها خود را به مخاطره اندازند; ولى تأثيرگذارى اين عده بر افكار عمومى و حوزه عمومى در آن حد و اندازه نبود كه بتواند تحول ساختارى و بنيادين را صورت دهد.
تازيان دشوارترين مردم از لحاظ گفتمان و مباحثه درباره دين و ايمان و هنجار و سنت شكنى بودند. آنان لجوج، خود رأى، مستكبر و خودپسند بودند. همه مدارك و شواهد به اين واقعيت اشاره دارد كه محيط فرهنگى و اجتماعى اى كه پيامبر در آن مى زيست و عمل مى كرد اصولاً متفاوت و حتى از پاره اى جهاتِ مهم متقابل و متضاد با جهانى است كه بدويان در آن مى زيستند. تازيان بسيار پايين تر از سطح خود آگاهى اى قرار داشتند كه قرآن در آن سطح خود را به مردم تازى معرفى مى كرد و با آنان به گفتمان بر مى خاست.
در اين سطح عالى از جهان بينى، نمى توان با افكار و حوزه عمومى تعامل درستى داشت، مگر آن كه در يك فرايند حوزه عمومى را همتراز كرد. روشنگرى پيامبر بر اين پايه بنياد نهاده شده بود، انسان قابليت رشد و بالندگى در آن حدّ و اندازه را دارد كه بتواند يك حوزه عمومى در سطح عالى با آگاهى اى درست را پديد آورد.
پيامبر توانست افكار عمومى را در حدى برتر و بالاتر از روشنفكران تمدن هاى پيرامونى و اهل كتاب بالا برد و سطح آگاهى را در آن حد قرار دهد كه هر يك از افراد جامعه بتواند در برابر هجوم هاى روشنفكران اهل كتاب به استدلال و روشنگرى بپردازد. تحول ساختارى پيامبر در حوزه عمومى، مسلمانان را از تقليدگرايى به برهان گرايى و از مباحث نظرى و انتزاعى صرف به درگيرى در مسايل عينى و عمومى كشاند.
افكار عمومى آن چنان درگير در مسايل مهم شد كه به هيچ وجه نمى شد آن را فريفت و گمراه نمود، آگاهى درست، حوزه عمومى را در برابر انواع هجوم هاى فرهنگى، علمى و اجتماعى مقاوم و واكسينه نمود.
حوزه عمومى بدين طريق از يك حوزه جاهلى به يك حوزه زنده، پويا و آزاد قرآنى تبديل شد. در حقيقت عنوان جاهليت بيانگر تضاد و تقابل دو عصر قرآنى و پيش از قرآنى است. بنابراين حوزه عمومى پيش از اسلام با نام عصر جاهلى در قرآن مشخص مى شود تا بيانگر اين مسأله باشد كه حوزه عمومى در پيش از قرآن يك جامعه بسته، مرده، ايستا و نابخردگرايانه بوده است.
جاهل پيش از قرآن، بيانگر سيمايى انسانى و مشخصى است. جهل الگوى برجسته رفتار مرد تندخوى بى پروايى است كه با اندك انگيختگى ممكن است قدرت تسلط بر نفس را از دست دهد و در نتيجه بى باكانانه و نابخردانه به عمل برخيزد و هوس كور غير قابل مهار كردنى، محرك او باشد، بى آن كه هيچ در آن انديشه و خردورزى كند و پيامد عمل مصيبت بارش را بينديشد.
اين رفتار كه عمومى و فراگير شده است، در انديشه ها و هست شناختى و مباحث فلسفى جهان شناختى تازيان ريشه داشت. بازتاب طبيعى انديشه هاى تازيان جز تقليد كوركورانه و دورى از خردورزى و برهان گريزى چيزى ديگر نيست كه به شكل يك فرهنگ خودنمايى مى كند، از اين رو قرآن از «جاهليت» به عنوان يك فرهنگ نام مى برد و با آن معامله فرهنگى مى كند. در حقيقت از اين رو است كه قرآن به صراحت و آشكارا ميان دو عصر روشنگرى قرآن و پيش از قرآن با عنوان عصر جاهلى تمايز قايل مى شود. از اين رو، عصر جاهلى از يك تقابل ساده ميان دو دوره فكرى و رفتارى يك فرد ـ پيش از اسلام و پس از اسلام ـ به يك تقابل دو دوره فرهنگى و دو عصر متقابل و متضاد تبديل مى گردد.
جهل در طرز تصور پيش از قرآنى اصلاً كارى به فرهنگ و ساختارهاى حوزه و افكار عمومى نداشت و بيشتر در رفتار فردى انسان با انسان هاى ديگر نمود داشت ولى در تعبير قرآنى جاهليت بيانگر يك حوزه فرهنگى، عصر تاريخى و دوران سياهى، نابخردى و تقليدهاى كوركورانه است بنابراين در مقابل عصر اسلامى تاريخى به معناى عصر خردورزى جامعه و تحولات ساختارى حوزه عمومى و روشنگرى و آگاهى راستين جامعه است.
[1]. ر.ك: يورگن هابرماس، نقد در حوزه عمومى; رابرت هولاب، ترجمه دكتر حسين بشيريه.
[2]. بقره/ 170 و نيز رجوع شود به آيات ديگر مانند: مائده/ 104; اعراف/ 28; يونس/ 78; انبياء/ 53; زخرف/ 22; لقمان/ 21.